نذر کردم اگر اون چیزی که خواستم رو بگیرم همه قرآن رو حفظ کنم!
التماس دعا دارم از همهی شما عزیزان
شب اول محرم ۱۴۴۱
نذر کردم اگر اون چیزی که خواستم رو بگیرم همه قرآن رو حفظ کنم!
التماس دعا دارم از همهی شما عزیزان
شب اول محرم ۱۴۴۱
فکرشو بکنید برای رفتن به یه دانشگاه امتحان کنکور ارشد ثبت نام کردید و به هر زحمتی بوده قبول شدید، الان فقط میتونید دوتا از کد رشته محل های اون دانشگاه رو انتخاب کنید!
با یه قانون الکی که میگه فقط دو تا کد رشته محل با شرایط خاص رو میتونید انتخاب کنید شانس قبولیم تقریبا یک پنجم شده حالا...
فقط دوس دارم کسی که این قانون رو گذاشته از نزدیک ملاقات کنم!!
بله دیگه یا علی گفتیم و عشق آغاز شد. همسر آینده و همسفر مو پیدا کردم کسی که حرفمو میفهمه و خط فکریمون مثل همه، پدر و مادرهامون خیلی با هم رابطه ی خوبی دارن، پدر و مادرش منو دوس دارن، خودش قبولم داره و حتی باوجود بیکاری حاضر شد به من بله بگه!
شاید خیلی هاتون ازدواج بدون داشتن یه شغل مناسب رو قبول نداشته باشید اما من به این نتیجه رسیدم که آدم اگر فرد مناسبش (همون نیمه ی گمشده ای که میگن) رو پیدا کنه میتونه استارت کار رو بزنه! اگر همچین کسی رو دارید درنگ نکنید و برید خواستگاری، حتی اگر مطمئنید که تا چند سال آینده نمیتونید برید زیر یک سقف!
برای همه مجرداتون ازدواج و برای متاهل هاتون محکم تر شدن عشق و علاقه تون رو آرزو میکنم
شاید باورتان نشود اما همین الان که توی خیابان آزادی روی نیمکت کنار خیابان نشسته ام احساس آزادی خاصی در وجودم پیدا شده است به سمت میدان آزادی و برج آزادی که نگاه میکنم این احساس قوی تر میشود.
با خبر شدم در ایامی که گذشت، دو مرتبه اقدام به خواستگاری کرده و از قضا جواب منفی هم گرفته ام بدون اینکه حتی خودم متوجه شوم! (به روح کیبورد قسم راست میگم)
خاله جان فرمودند: دختر فلانی خیلی دختر خوبیه و... ولی حیف از پدرش برات خواستگاریش کردم و گفت نه!!! (زیبا نیست؟)
دست گل بعدی را هم حضرت مادر به آب دادند.
خداروشکر خطر از بغل گوشمان گذشت وگرنه الان باید پست آقای سین و ازدواج یک دفعه ای را برایتان تایپ میکردم!
طوری دانشجو باشید که اگر بعد از ۲ سال رفتید دانشگاه از حراست جلوی در تا کارمندان دانشگاه شما را به اسم و فامیل بشناسند.
بعد از یک سال و سه - چهار ماه به رفیق جان جانانمان حضرت شاهچراغ سر زدیم. خلاصه شما مثل ما بی معرفت نباشید و زود به زود به دیدار رفقایتان بروید.
+ توی اتوبوس شیراز - دزفول یک نفر بود که دائم با گوشیش بلاگ ها مختلف رو انگار میخوند و نظر میداد. (نه این که توی گوشی ملت سرک بکشم اصلا، فقط اینکه یه ردیف جلوتر و توی قسمت روبروی من بود و زوم کردنای روی صفحات مختلف که بعد از چند ثانیه نور سفید گوشی لود میشدن مشخص بود که دائم داشت وب مرور میکرد و کامنت میذاشت) خواستم ازش بپرسم شما هم بلاگر هستین؟ ولی خب فکر کردم ممکنه فکر بدی کنه ولی الان که اومدم خونه احساس میکنم باید ازش می پرسیدم.
فکر میکنم به وقت ترین انصراف* ممکن بود، حالا شاید با ذره ای تاخیر ولی شک ندارم این انصراف برای من شروعی تازه خواهد بود. شروع مسیری جدید، مسیری که به دور از قاعده و قانون های بی مصرفی که پیش از این برای خود ساخته بودم، قرار است مرا زودتر و راحت تر و با دستی پر به مقصد رساند.
* دیروز رفتم تهران از دانشگاه انصراف دادم، بعدش با یکی از دوستان کلی قدم زدیم توی انقلاب و چندتایی کتاب خریدیم و با روحی شاد و دلی آرام به خانه برگشتم.