چقدر لو رفتن هویت واقعی تون براتون مهمه؟ مثلا اگر ازدواج کنید آدرس وبلاگتون رو به همسر آیندتون میدین؟
چقدر لو رفتن هویت واقعی تون براتون مهمه؟ مثلا اگر ازدواج کنید آدرس وبلاگتون رو به همسر آیندتون میدین؟
همیشه دوست داشتم برای وبلاگم یک برنامهی مشخص و منظم داشته باشم اما تا الان گرفتاری این اجازه رو به من نداده است.
شاید باورتون نشه ولی امسال برنامهام برای اداره اینجا این بود که هر روزی حداقل یک پست بذارم!
ابر و باد و مه و خورشید و سیل و یک سری چیزهای دیگه دست به دست هم دادن تا این برنامه شکست بخوره و به سرنوشت برنامه های تدبیر و امید برای اداره کشور دچار بشه...
نمیدانم چطور رسیده بودم آنجا و یا چیکار داشتم، خلاصه بعد از چند دقیقه به سمت در رفتم و با استرس زیاد وارد دفتر کارش شدم. خیلی مودبانه و با احترام سلام و احوال پرسی و به سمت صندلی راهنمایی کردند تا بنشینم، قبل از اینکه بنشینم در را کاملا باز کردم و یک صندلی عقب تر و با فاصله نشستم (نمیدانم چرا اینجای کار احساس کردم که یک دختر جوان هستم و تنها بودن در یک محیط دربسته با نامحرم کاردرستی نیست!) فضای صمیمانه ای بر دیدار دو طرفه مان حاکم بود و بعد از چند دقیقه صحبت درباره حمایت از آزادی بیان و اینترنت آزاد و این موضوعات، که ظاهرا مقدمه و پیش گفتاری بود تا به اصل مطلب برسد، رسیدیم به موضوع ملاقات که انگار یکی از پست های وبلاگ بنده بود. روی یک مانیتور شروع کردند به توضیح مسئله که چیز چندانی متوجه نشدم.
ظاهرا موضوع از این قرار بود که من یک پست اینستاگرامی را در وبلاگم منتشر کرده بودم و طوری که آقای مدیر توضیح میداد کامنت های این پست که دیده هم نمیشدن و درون کدهای صفحه مخفی بودند اصل دردسر بودند و آقای مدیر روی صفحه، کامنت یکی از کاربران اینستاگرام که یک واژه خیلی زننده بود را به من نشان داد.
با بیدار شدن من از خواب دقیقا مشخص نشد که حضور بنده در دفتر مدیر بیان برای چه بود و آیا خودشان قصد تذکر به من و وبلاگم را داشتند یا از سوی شورای عالی فضای مجازی و پلیس فتا و دادستانی و امثالهم دستور گرفته بودند به بنده تذکر دهند!
خواب عجیبی بود...