این روز ها تمام سعی مان را میکنیم تا تمرکز صد درصدی روی کنکور داشته باشیم و وعده ی صد روزهآقای سین هم به سرنوشت وعده های آن ها دچار نشود اما مگر ابر و باد و مه و خورشید و ترامپ و این بیل های مکانیکی توی خیابان و دختر عمه محترمه و بحث های خانواده در راستای فشار برای مزدوج نمودن بنده و ترانه های گاه و بی گاه برادر کوچیکه (با ریتم ها و سبک ها متنوع به زبان های محلی و فارسی و ...) و حسین ماهینی و یار و کوفت و زهر مار میگذارند برای لحظه ای با آرامش کامل به فکر کنکورمان باشیم! این وسط عده ای که برای واردات ترانسفورماتور از فرانسه استانی را به آتش کشیده اند بیشتر از همه روی اعصابند! البته از همه این ها که بگذریم می رسیم به بیکاری! که چون مرض لاعلاجی در حال آب کردن گوشت و خرد کردن استخوان های آقای سین است. که اگر نبود این جناب کنکور، تا حالا حداقل یک مرهم موقتی برای فروکش کردن درد آن پیدا میکردم.