آقای سین

مختصری از احوالات آقای سین...

آقای سین

مختصری از احوالات آقای سین...

پسر اهوازی در مترو

دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۵۵ ب.ظ

یک لحظه چشمم چهره ی آشنایی را دید، دقیق تر شدم! حدس هایی توی ذهنم می آمد. بله انگار همان پسر اهوازی کارشناسی ارشد زبان بود که چند سال پیش در شیراز چند باری را مهمان خوابگاه ما بود. خدای من اسمش را فراموش کرده بودم.

متوجه نگاه کنجکاو من شد و حالا او هم به من زل زده بود. تلفنم را از جیب در آوردم به امید اینکه در مخاطبین تلفنم اثری از اسم او پیدا کنم. این فکر به ذهنم رسید که اگر اسمش را پیدا کنم می توانم شماره اش را بگیرم و مطمئن شوم اشتباه نگرفته ام. یک چشمم به پسر و چشم دیگرم به صفحه ی گوشی بود. چند بار مخاطبین را بالا و پایین کردم ولی مگر می شد میان این همه اسم و شماره، اسمی را پیدا کنم که خودم هم نمیدانستم چه اسمی است؟! زمان به سرعت میگذشت، چند تا اسم را که حدس میزدم جست و جو کردم و هر بار نتیجه ای نمیگرفتم. در سمت مخالف ایستگاه ایستاده بود و هیچ راهی هم برای صدا زدن او نبود و حتی اگر این سمت هم بود میخواستم چطور او را صدا بزنم؟ در همین فکرها بودم که قطار از راه رسید و بعد از چند دقیقه دیگر از پسر اهوازی خبری نبود و من هنوز هم مطمئن نیستم که شخص مورد نظر من بود یا نه...

۹۷/۰۵/۱۵

نظرات (۱۵)

منظورتان از این پست چه پیامی بود؟
پاسخ:
هدف شما از این کامنت چیست؟!
لباسش چه رنگی بود؟! بگید بریم اطلاعیه بزنیم :))
پاسخ:
اینجوری نمیشه باید یه گروه تجسس تشکیل بدیم :)
مثلا دوست داشتی باش حرف بزنی ؟
منم تو استخر دبیر دوره راهنمایی مو دیدم 
ثپل شده بود نگاش کردم حتی یادم نیومد چی تدریس میکرد چ برسه اسمش😹 خاستم سـلام کنم
دیدم بی فایدس! اصلا برم بگم چی
فلانی ام کوچولو بودم حالا رسیدم فلان جا علوم پزشکی
و اونم بگه الهییی چقد خوب و حرفای کلیشه ای
بابا بیخیال 
پاسخ:
دبیر راهنمایی فرق میکنه

این آشنا بود... کلی شوخی و بحث میکردیم تو خوابگاه :)
۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۸ آسـوکـآ آآ
چقددددددددددر پیگیرید :))
پاسخ:
خیییییییلی پیگیرم :)))
کلی شوخی و بحث می کردین؟ 
باباا! اون وقت نه شما و نه ایشون هیچ کدوم به روی خودتون (در واقعیت و چیزی که اتفاق افتاد) نیاوردید و به هم فقط زل زدید :) 
وقتی بهتون زل زد یه سر تکون می دادی و یه سلام می گفتین خوب :) 
پاسخ:
- همش یک دقیقه نبود کل این ماجرا
- اون سمت خط بود و مترو هم شلوغ، دادم میزدم  هم شاید صدام بهش نمی رسید
- هنوزم مطمئن نیستم که خودش بود یا نه :)
من بودم میگفتم اقا شما منو نمیشناسی؟
پاسخ:
مگه کسی هم هست آقای سین رو نشناسه :))
پایان باز.
پاسخ:
به ما نمیاد پایان نوشته مون رو باز بذاریم؟! :)))
خب میرفتید احوالپرسی چیزی میکردید باهاش :|
پاسخ:
یه گودال عمیق و دو تا ریل مانع بود وگرنه میرفتم :)
۱۶ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۳ آقای سر به هوا :)
شما مثل ما تا اشنا میبینی جوراب نمیکشی سرت؟
پاسخ:
نه من تا آشنا میبینم جوراب میکشم سر آشنا :)))
نه
پاسخ:
:)))
تصویر کاربری رو کی عوض کردی؟! 
مونده بودم مرتضا دِ کیه :|
پس کامنت قبلیو چجوری جواب دادی !؟ :|
پاسخ:
بدون هیچ ذهنیتی از کامنت دهنده :)
علوم انسانی و بی ذهنیتی ؟ مگه داریم؟ :)
پاسخ:
من رشته ام ریاضی بوده :))

تو علوم انسانی هیچ چیز قطعی وجود نداره! همش نظرات اشخاصه! یعنی مقیاسی برای سنجش وجود نداره، داره؟
معیار سنجش نظریه ها در علوم انسانی چیست؟ نمی دانم
پاسخ:
خیلی جالب میاد به نظرم :))

اه |: من واقعا انتظار یه پایان خوش رو داشتم. 
پاسخ:
پایان خوشی بود دیگه من ضایع نشدم :))
اگر این سمت خط بود و میرفتم جلو میدیدم اشتباه گرفتم اونوقت خوش بود؟
 نه پایان خوش اونه که همه آخرش به هم می‌رسن ((:
پاسخ:
همه که به هم نمیرسن... به ازای هردو نفری که بهم میرسن چند نفر بهم نمیرسن :)))))

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آقای سین

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی!

پیام های کوتاه
  • ۲۵ خرداد ۹۶ , ۲۲:۳۲
    علی