وقتی خبر می رسه بهت خواستگاری که براش اومده رو جواب کرده و تو نمیدونی خوشحال باشی یا ناراحت...
وقتی خبر می رسه بهت خواستگاری که براش اومده رو جواب کرده و تو نمیدونی خوشحال باشی یا ناراحت...
علی الظاهر تنی چند از بچه های بیان اقدام به راه اندازی یک سایت (شبکه اجتماعی) به اسم بیانی ها کرده اند. بنده دلیل قانع کننده ای برای عضویت در این سایت نمیبینم و این پست صرفا به درخواست گریزان نوشته می شود. اما شما اگر مایل هستید از این سایت دیدن کنید.
اگر غول کنکور مجالی داد در نویسه ای دیگر مفصل تر به این سایت خواهم پرداخت.
بعد از 20 و اندی سال زندگی در این کره خاکی بالاخره فهمیدیم که گروه خونی ما +AB است. البته سالیان درازی بود که سرنگ در بدنمان فرو نرفته بود و از این موضوع اصلا خوشمان نیامد! آخر ما به ندرت مریض گشته و هنگام مریضی هم (سالی یک بار سرماخوردگی در زمستان که امسال خوشبختانه هنوز رخ نداده) به مریض خانه مراجعه نکرده و با چند عدد کلداکس سر و ته قضیه را هم میاوریم. فرصت را غنیمت میشمارم و در همین سیاهه خدای را سپاس میگویم که سلامتی جسمی و روحی به حقیر عطا فرموده است.
+این روزها ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده اند تا مانع درس خواندن آقای سین شوند...
صدای حی علی فلاح تمام خیابان را در بر گرفته است و قطره های درشت باران توی صورتم، که از سرما تقریبا بی حس شده است، می خورد اما بی توجه به سرما به راه خود ادامه میدهم و آرام دانه های تسبیح را میان انگشتانم جا به جا میکنم خیابان به گونه ای خلوت در نظرم می آید که انگار در شهری متروکه قدم برمیدارم و با اینکه تازه آفتاب غروب کرده سیاهی ابر ها همه نور را بلعیده و صحنه ای بس خوفناک رقم خورده و در این میان تنها چیزی که ذهن من را مشغول کرده است تو هستی!
اینکه تمام لحظاتم را با یاد تو سپری میکنم چیز تازه ای نیست اما این بار تمام دغدغه ها و افکارم را اینقدر به حاشیه رانده ام که دیگر به جز فکر تو چیزی در من وجود ندارد و چقدر اینجا پر شده است از نبودنت...
- الو سلام! خوبی زن دایی؟ خونه هستین؟
+ سلام ممنون. آره خونه هستیم
- باشه پس مزاحمتون میشیم الان...
+ خوش اومدین :)
در این موضوع که مهمان حبیب خداست هیچ بحثی نیست! در این که صله رحم هم جزء دین اسلام هستش هم هیچ شکی نیست! اما...
وقتی با چهارتا پسر شیطونش (البته انصافا فقط سه تاشون شیطونن) میان خونه ی ما آخرین امید ها برای تمرکز روی کتاب و جزوه از بین میره... موضوع اونجایی بغرنج تر میشه که خونه ی این بنده خدای ناخوانده (دختر عمه محترم) فقط یه کوچه با ما فاصله داره و تقریبا یک شب در میان این اتفاق می افته...
+ هدفون هم امتحان کردم ولی بعد از چند دقیقه وسط اتاق در حال پشتک زدن مشاهده می شوم! (و یا آهنگ های آرام که امتحان میکنم بعد از چند دقیقه خوابم میبرد:)) )
مادرت که معاون رییس جمهور باشد، میتوانی پول مردم را بالا بکشی و محافظان مادر هم از اجرای حکم جلبت جلوگیری کنند!
آقای سین تصمیم گرفته در این فرصت باقی مانده (حدود صد روزه) تا کنکور را به گونه ای وقت خویش را برنامه ریزی و مدیریت نماید که در پایان صد روز هیچگونه پشیمانی و تاسف خوردنی از جمله؛ ای کاش بیشتر درس می خوندم یا ای کاش فلان کارها را نمی کردم و موارد این دست برای وی رخ ندهد و با قلبی آرام پذیرای کارنامه اعمال خویش باشد.
بدین وسیله از تمام امت بلاگرین خداشناس تقاضا می شود ما را از دعای خیر و پیشنهادهای کارشناسی خویش محروم نفرمایید.
قبلا از بذل توجهات و همکاری شما دوستان عزیز سپاسگذاریم.