خوشبختانه از سیل جان سالم به در بردیم و اینجا کسی آسیب ندید و خسارت زیادی نداشتیم. اما امروز ظهر کنار رودخونه یه جنازه پیدا شد!
جنازه ای که احتمالا حتی استانی ما هم نیست و خدا میدونه اهل کدوم شهر هست و شاید خانواده اش هنوز خبری از وضعیتش ندارن... حوادث و بلاهای طبیعی ناراحت کننده هستند اما چه میشه کرد؟ زندگی همینه و هرکسی یه روزی به دنیا میاد و یه روزی هم از دنیا میریم. نکته ماجرا اینجاست که خیلی کم پیدا میشن آدم هایی که برای روز رفتن آماده باشن!
اگر این وبلاگ به روز نشد دیگه بدونید که احتمالا ما رو سیل برده و خوراک کوسه های خلیج فارس شدیم. اما اگر زنده بودیم و اومدیم دوباره، براتون تعریف میکنم که پیامک های ستاد بحران چطور جلوی خسارت ها و تلفات سیل رو گرفت و ملتی رو نجات داد.
نصف ایران روی آب هست آقایون حیف نون تازه دارن پیامک میزنن!
میگم پس اون یکی ماهیه کو؟
داداش کوچیکه میگه لواشک خورد و مرد!
راستی اگر کسی خواست از حسن بخاطر مزاحمت پیامکی شکایت کنه لطفا بگه منم بهش وکالت بدم چون خودم وقت ندارم برم دادسرا :)
دیشب یکی از دوستان یک فایل صوتی با صدای خودش برای همه فرستاده بود و کلی حرفهای روحیه بخش با انرژی مثبت و این صحبتها، سال 98 رو برای خودش سال استقلال مالی نام گذاری کرده بود و از بقیه هم خواسته بود که یه اسم برای سال پیش رو در راستای اهداف و برنامه هاشون یه اسم انتخاب کنن.
ما هم برای اینکه دلش رو نشکنیم سال 98 رو برای خودمون سال «اشتغال و ازواج رنگین» نامگذاری کردیم. شما هم اگر دوست داشتید برای این سالتون یه اسم انتخاب کنید.
سال نود و هفت هم رفت. و خیلی سال های دیگری که قبل از آن به پایان رسیده اند و یا در آینده تمام خواهند شد! عمر آدمی پر از سال و ماه و روزهاست که میتوان هر کدامش را در اوج خوشحالی و شادی زندگی کرد اما افسوس که آدمی بیشتر این روزها را از دست می دهد و عاجزانه منتظر رسیدن روزهایی می شود تا بهانه برای شادی اش فراهم شود! «هر روز که آدمی در آن گناه نکند عید است» و ای کاش همه این را در زندگی خود لمس میکردند!
البته نوروز و یا هر رسم و رسوم و مناسبتی دیگری که به شادی و نشاط و تحرک و پاکیزگی و... آدمی بیانجامد فرخنده و نیکوست و حرفم این است که چرا نباید روزهای دیگر سال را هم مثل عید زندگی کنیم؟
عید بزرگ شیعیان، میلاد مولا علی ع را به همه شما و روز پدر را به پدران عزیز تبریک عرض میکنم و همچنین پیشاپیش نوروز باستانی و سال نو شمسی را نیز تبریک میگویم و آرزو میکنم به سان صاایران هر روز بهتر از دیروز باشید.
بیش از یک هفته از سرقت/مفقود شدن تلفن همراهم می گذرد! و تقریبا به نبود آن عادت کردم. تلفن همراه، همین دستگاه کوچک چند صد گرمی، چنان تغییراتی در زندگی ام ایجاد کرده بود که تنها الان و در نبودش میتوانم آن ها را درک کنم.
با اینکه روزهای اول برای ساده ترین کارها به مشکل میخوردم و مدام مزییت های آن جلوی چشمم می آمد اما حالا با گذشت زمان کم کم متوجه میشوم که چه حجمی از وقت من را پر کرده بود.
روزهای اول مدام در خانه دور خودم میچرخیدم و قدم میزدم و مثل کسی که از وقت مصرف موادش گذشته باشد بیقرار و ناشکیبا و پریشان بودم.
بدون شک خیلی زود سبک زندگی مدرن مرا مجبور به بازگرداندن این وسیله کوچک دوست داشتنی خواهد کرد اما میخواهم تلاش کنم تا روزهای بیشتری را، هرچند با سختی، بدون آن سر کنم. البته اینکه برای خرید تلفن همراه باید بخش قابل توجهی از پس اندازم را، (با این قیمت های سرسام آور و در این اوضاع افتضاح اقتصادی بنفش مایل به قهوه ای) خرج کنم هم در این موضوع بی تاثیر نیست!
شاید باورتان نشود اما همین الان که توی خیابان آزادی روی نیمکت کنار خیابان نشسته ام احساس آزادی خاصی در وجودم پیدا شده است به سمت میدان آزادی و برج آزادی که نگاه میکنم این احساس قوی تر میشود.