آقای سین

مختصری از احوالات آقای سین...

آقای سین

مختصری از احوالات آقای سین...

۲۶ مطلب با موضوع «خاطرات و روزمرگی ها» ثبت شده است

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم

۲۶ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۰۸
آقای سین

کم کمک دارد گرد پیری روی زندگیمان مینشیند و ای دل غافل! که روزهای پر از انرژی و شور و نشاط و شادی و با ارزش زندگی یعنی همان جوانی دارد به آخر هایش نزدیک می شود و آقای سین قصه ی ما در خواب زمستانی فرو رفته است. این وسط عروسی های رگباری هم سن و سالان (بعضا کوچکتران) دوست و آشنا و فامیل هم بهانه ای شده است که از صبحگاهان تا پاسی از شب هر موقع در تیررس پدر و مادرِ جانان قرار میگرم با انواع و اقسام گزینه های روی میز و زیر میز و دمپایی و هر آنچه که با خود اندیشه کنند میتواند کارساز افتد حقیر را تهدید و ارعاب کنند که ما خواهان عروسی و جشن و نوه و ... هستیم و هرچه تلاش میکنم آنها را متقاعد سازم که شما فرزندان ذکور دیگری هم دارید که از قضا خواهان و مایل به ازدواج هم هستند اما مگر دست از سر در آستانه ی کچل شدن ما بر میدارند!

از حق نگذریم خواسته غیر معقولی هم ندارند و قصور تا حدودی از حقیر است که سال ها چون کبک سر در برف داشته ام...

به هر حال چند مدتی بود که در افکار خویش فرو رفته تا راه حل و علاجی برای وضع موجود بجوییم و این شد که از خواندن وب نوشته های دوستان محروم بودیم و از همین جا پوزش می طلبیم.

۱۸ نظر ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۵۳
آقای سین

بی شک یکی از بهترین لذت های زندگی می تواند سحرخیزی و ورزش و دوی صبح گاهی باشد، لذتی که بهای تقریبا گرانی هم دارد و آن دل کندن از خواب شیرین صبحگاهی است.

۲۶ نظر ۲۱ تیر ۹۶ ، ۰۷:۲۷
آقای سین
آمدیم از حال بدمان بنویسیم؛
از مهمان های غیر قابل تحمل از تعطیلات کوفتی نوروز و از عروسی ای که یک ساعت نشده از رسیدن عروس و داماد و وسط رقص و ساز و دهول و تیراندازی هوایی با انواع سلاح های مجاز و غیر مجاز و سبک و سنگین یک دفعه با رسیدن خبر فوت و تمام کردن یکی از فامیل به هم ریخت دیروز و از امروزی که با تشییع و خاک سپاری و جیغ و داد و گریه مادر و خاله و آشنا و غریبه به سر شد و از کنکوری که ما را به زانو در آورد و ...
و بدتر از همه ی این مصیبت ها استرس و افسردگی در آستانه تولد 25 سالگی و ورود به 26مین سال زندگی و همه اینها بنویسم و ناله کنیم و آه فغان و درد خود را با دنیای مجازی به اشتراک بگذاریم که...
که ناگاه با خواندن چندین پست اخیر یک آشنای قدیمی و تنی چند از دیگر بلاگران نالان اینقدر خوشحال شدیم که تنها ما نیستیم که به أسوأ الأحوال گرفتاریم و بدبخت تر از ما نیز هست و کلا حالمان کمی تا قسمتی سر جا آمد!
حال با اینکه همیشه معترض سیه نویسان و دپرسان و موج منفی ساطع کنندگان بلاگستان میشدم تقاضا دارم زین پس تمام گرفتاری ها و درد و مشکلات خود را به اشتراک گذارید!

+اینکه آقای سین برای پستهای شما کامنت نمیگذارد تنها دلیلش مرض کنکور است که کمتر از یک ماه دیگر یا درمان میشود و یا ما را به هلاکت خواهد کشاند و دلیل دیگری ندارد (به بزرگواری خویش ببخشایید)

۶ نظر ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۱
آقای سین
این روز ها تمام سعی مان را میکنیم تا تمرکز صد درصدی روی کنکور داشته باشیم و وعده ی صد روزه آقای سین هم به سرنوشت وعده های آن ها دچار نشود اما مگر ابر و باد و مه و خورشید و ترامپ و این بیل های مکانیکی توی خیابان و دختر عمه محترمه و بحث های خانواده در راستای فشار برای مزدوج نمودن بنده و ترانه های گاه و بی گاه برادر کوچیکه (با ریتم ها و سبک ها متنوع به زبان های محلی و فارسی و ...) و حسین ماهینی و یار و کوفت و زهر مار میگذارند برای لحظه ای با آرامش کامل به فکر کنکورمان باشیم!
این وسط عده ای که برای واردات ترانسفورماتور از فرانسه استانی را به آتش کشیده اند بیشتر از همه روی اعصابند!
البته از همه این ها که بگذریم می رسیم به بیکاری! که چون مرض لاعلاجی در حال آب کردن گوشت و خرد کردن استخوان های آقای سین است. که اگر نبود این جناب کنکور،
تا حالا حداقل یک مرهم موقتی برای فروکش کردن درد آن پیدا میکردم.
۲۰ نظر ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۳۰
آقای سین

چهره اش حدود هفتاد و خرده ای سال تحمل این دنیا را نشان میداد، با اینکه انگار زانوی راستش می لنگید اما سرحال و فرز راه میرفت و هنوز زمین گیر روزگار نشده بود. نزدیک شدم و سلام کردم، دستم را محکم فشار داد و به گرمی سلامم را پاسخ داد. لبخند واقعی اش گره های ابرو و چهره عبوس و کاملا جدی اش را در هم شکست و انرژی مثبت خیلی زیادی به من منتقل کرد...

توی خیابان نزدیک به خانه مان بودیم، تعارفش کردم تشکر کرد و گفت کاری دارد که باید به آن برسد هنوز چند دقیقه ای از رسیدن من به خانه نگذشته بود که صدای در آمد و با باز کردن در پیر مرد دوست داشتنی وارد خانه ما شد. گفت کارش به بعد از ظهر موکول شده و تصمیم گرفته است اینجا بی آید.

همه از آمدنش خوشحال شدیم و از شوخی هایش خوشحال تر...

۱۵ نظر ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۳
آقای سین
آقای سین

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی!

پیام های کوتاه
  • ۲۵ خرداد ۹۶ , ۲۲:۳۲
    علی