آقای سین

مختصری از احوالات آقای سین...

آقای سین

مختصری از احوالات آقای سین...

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آقای سین» ثبت شده است

یادم می آید عید نوروزی بود و ما رفته بودیم روستا، مردهای فامیل همه در حال آماده شدن برای کوهنوردی بودند و همه فامیل توی حیاط بزرگ خانه پدربزرگ جمع بودند و یک الاغ هم مهیا شده بود برای حمل بارها! ما نیز جوان و در اوج آمادگی (ریا نباشد تکواندو کار میکردیم آن موقع ها) و وسوسه شدیم که قبل از حرکت از این الاغ یک سواری بگیریم و در کسری از ثانیه به هوا پریدیم و از آسمان بر پشت الاغ مادر مرده فرود آمدیم. فرود آمدن ما همان و وحشت کردن الاغ هم همان! یک آن با تمام قدرت پاهایش را به عقب پرت کرد با یک جفتک تمیز ما را از روی سرش به سمت زمین پرت کرد. با اینکه ترسیده بودم اما زمین نخوردم و با دست گذاشتن روی زمین و نیم پشتکی روی پای خودمان ایستادیم ولی چه فایده که در حضور جمع کثیری از خاله ها و زن دایی ها و دختر خاله ها و سایر اناث و ذکور فامیل حسابی ضایع شدیم.
از همان روز بود که آقای سین تصمیم به مهربانی با حیوانات و پرهیز از آزارشان را گرفت :)
۱۹ نظر ۰۶ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۰
آقای سین

یک لحظه چشمم چهره ی آشنایی را دید، دقیق تر شدم! حدس هایی توی ذهنم می آمد. بله انگار همان پسر اهوازی کارشناسی ارشد زبان بود که چند سال پیش در شیراز چند باری را مهمان خوابگاه ما بود. خدای من اسمش را فراموش کرده بودم.

متوجه نگاه کنجکاو من شد و حالا او هم به من زل زده بود. تلفنم را از جیب در آوردم به امید اینکه در مخاطبین تلفنم اثری از اسم او پیدا کنم. این فکر به ذهنم رسید که اگر اسمش را پیدا کنم می توانم شماره اش را بگیرم و مطمئن شوم اشتباه نگرفته ام. یک چشمم به پسر و چشم دیگرم به صفحه ی گوشی بود. چند بار مخاطبین را بالا و پایین کردم ولی مگر می شد میان این همه اسم و شماره، اسمی را پیدا کنم که خودم هم نمیدانستم چه اسمی است؟! زمان به سرعت میگذشت، چند تا اسم را که حدس میزدم جست و جو کردم و هر بار نتیجه ای نمیگرفتم. در سمت مخالف ایستگاه ایستاده بود و هیچ راهی هم برای صدا زدن او نبود و حتی اگر این سمت هم بود میخواستم چطور او را صدا بزنم؟ در همین فکرها بودم که قطار از راه رسید و بعد از چند دقیقه دیگر از پسر اهوازی خبری نبود و من هنوز هم مطمئن نیستم که شخص مورد نظر من بود یا نه...

۱۵ نظر ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۵
آقای سین

دوس دارم یه کفتر عاشقی پیدا بشه با هم پر بزنیم بریم تا بین الحرمین در حضور خانواده و چندتا از دوستان یه خطبه عقدی و بعدم خونمون مهمونی بدون گناهی و بعدم شروع زندگی...


+ به ایده آل ها و اعتقادات دیگران احترام بگذاریم

+ از اتاق فرمان اشاره میکنن که آرزو بر جوانان عیب نیست :)

۲۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۷
آقای سین
این روز ها تمام سعی مان را میکنیم تا تمرکز صد درصدی روی کنکور داشته باشیم و وعده ی صد روزه آقای سین هم به سرنوشت وعده های آن ها دچار نشود اما مگر ابر و باد و مه و خورشید و ترامپ و این بیل های مکانیکی توی خیابان و دختر عمه محترمه و بحث های خانواده در راستای فشار برای مزدوج نمودن بنده و ترانه های گاه و بی گاه برادر کوچیکه (با ریتم ها و سبک ها متنوع به زبان های محلی و فارسی و ...) و حسین ماهینی و یار و کوفت و زهر مار میگذارند برای لحظه ای با آرامش کامل به فکر کنکورمان باشیم!
این وسط عده ای که برای واردات ترانسفورماتور از فرانسه استانی را به آتش کشیده اند بیشتر از همه روی اعصابند!
البته از همه این ها که بگذریم می رسیم به بیکاری! که چون مرض لاعلاجی در حال آب کردن گوشت و خرد کردن استخوان های آقای سین است. که اگر نبود این جناب کنکور،
تا حالا حداقل یک مرهم موقتی برای فروکش کردن درد آن پیدا میکردم.
۲۰ نظر ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۳۰
آقای سین

صدای حی علی فلاح تمام خیابان را در بر گرفته است و قطره های درشت باران توی صورتم، که از سرما تقریبا بی حس شده است، می خورد اما بی توجه به سرما به راه خود ادامه میدهم و آرام دانه های تسبیح را میان انگشتانم جا به جا میکنم خیابان به گونه ای خلوت در نظرم می آید که انگار در شهری متروکه قدم برمیدارم و با اینکه تازه آفتاب غروب کرده سیاهی ابر ها همه نور را بلعیده و صحنه ای بس خوفناک رقم خورده و در این میان تنها چیزی که ذهن من را مشغول کرده است تو هستی!

اینکه تمام لحظاتم را با یاد تو سپری میکنم چیز تازه ای نیست اما این بار تمام دغدغه ها و افکارم را اینقدر به حاشیه رانده ام که دیگر به جز فکر تو چیزی در من وجود ندارد و چقدر اینجا پر شده است از نبودنت...

۱۲ نظر ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۵۰
آقای سین
لطفا روی عکس زیر کلیک کنید و صفحه اینستای گرام آقای سین را فالو کنید که این برای دنیا و آخرت شما بهتر است.


مزاح بنده رو ببخشید! این پست صرفا جهت اعلام آدرس صفحه اینستاگرام بنده است، اگر دوست داشتید سر بزنید.
۱۷ نظر ۲۶ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۹
آقای سین

چندی پیش در وب قبلی خود مطلبی درباره مضرات و بدی های تلفن همراه نوشتم و بسی خرسند از خراب شدن تلفن همراهم تصمیم گرفتم که گوشی جدید نخریده و بدون آن زندگی متفاوتی را تجربه کنم. (به این دلیل که وقت بسیار زیادی از من می گرفت و تقریبا تاثیرات بسیار بدی روی کار و زندگی ام گذاشته بود)
روز های نخست از داشتن وقت اضافه ای که به سبب فقدان تلفن همراه در طول روز داشتم بسیار خرسند بودم و از آن به بهترین شکل (مطالعه، ورزش، خدمت به حضرت مادر و. . . ) استفاده می کردم، تا اینکه برای هماهنگ کردن مقدمات سفر خارج از کشور (عراقم خارج از کشور حساب می شود) با دوستان و استاد مجبور به استفاده از یک عدد تلفن همراه کوچکِ بی دردسر که تنها برقراری تماس و پیامک و استفاده از چراغ قوه ( چراغ قوه خیلی مهمه) با آن ممکن بود، شدم.
با اینکه تلفن همراه به زندگی اینجانب بازگشته بود اما تاثیر چندانی روی کارهای روزمره نداشت و کماکان از زندگی لذت برده و کلی وقت اضافه نیز برای کارهای مفید داشتم تا اینکه جناب پدر یک عدد تلفن همراه برای بنده خریداری نمودند و در عرض کمتر از یک هفته همه چیز از نو شروع شد...

۱۳ نظر ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۱:۴۸
آقای سین

هر کاری که با یاد خدا آغاز نشود بیهوده و محکوم به شکست است!

بعد از چندی دوری از وبلاگ نویسی دوباره عزم آن کردیم آغاز کنیم نوشتن را، باشد که رستگار شویم...

۱۱ نظر ۰۵ دی ۹۵ ، ۱۶:۱۵
آقای سین
آقای سین

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی!

پیام های کوتاه
  • ۲۵ خرداد ۹۶ , ۲۲:۳۲
    علی